بر آستان حضرت دوست

مطالب علمی و مذهبی

«أن یُنَزَّلَ عَلَیْکُم مِّنْ خَیْرٍ‌ مِّن رَّ‌بِّکُمْ»؛ سؤال: مقصود از «خَیر» در آیه­ ی مورد بحث چیست؟

جواب: قرآن کریم، حکمت را «خیر کثیر» می­خواند؛ چنان­که در آیه­ ی ۲۶۹ از سوره­ ی بقره فرمود: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»؛[1] بنابراین، هر که را خداوند حکمت عطا فرموده، «خیر کثیر» داده است.[2] و لکن، رحمت الهی به طور مطلق- أعم از معارف و فضایل انسانی، اخلاقی و اقتصادی- مشمول و مصداقِ «خیر کثیر» باشد.

و نیز شعار یهود، خدا پرستى است شایسته بود که به مسلمانان نزدیکتر از بت­پرستان باشند ولى از نظر حسادت و رشکى که یهود با پیامبر اسلام صل اله علیه و آله  دارند مخالف­ ترین طوائف و اقوام بشر نسبت به دین اسلام و مسلمانان هستند

معلوم می­شود یهود و مشرکان از هر پیشرفتی در جامعه ی اسلامی- اعم از رشد اقتصادی، اخلاقی و سیاسی- رشک می بردند. متاسفانه در حالی که شعار یهود، خداپرستی است و از این جهت شایسته بود به گروه مسلمانان- نسبت به گروه کفار و بت­پرستان- نزدیکتر باشند اما آنان از این که وحی الهی بر پیامبر صل الله علیه و آله نازل گشته و ایشان دارای معجزاتی است همواره در آتشِ رشک و حسادت می­ سوختند و مخالف­ترین طایفه و اقوام بشر نسبت به اسلام و مسلمانان بوده و هستند.[3] از این­رو حاضر نبودند به اندازه­ی ذره­ای با مسلمان برابر باشند. در حالی که قرآن کریم مسلمانان را به زندگی مسالمت­ آمیز در کنار کفار و کسانی که با دین اسلام در جنگ و خصومت نیستند توصیه می­نماید، و این مهم در آیه ­ی ۸ از سوره­ ی ممتحنه بیان شده است؛ چنان­که فرمود: «لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ».



[1]. همان، ج۶، ص۵۹.

[2]. ثقفى تهرانى، محمد(1398هـ ق)ج‏3، ص386.

[3]. حسینى همدانى، سید محمد حسین(1404هـ ق)ج‏5، ص113.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۴
سعید شریف دینی

«مَّا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أهْلِ الْکِتَبِ وَ لا المُشْرِکِینَ»؛ در رابطه با این بخش از آیه به چند نکته اشاره می­ شود:

الف) «تبیین واژه­ی یَوَدُّ»؛ کلمه­ ی «یَوَدُّ» از «وُدَّ»- به ضمّ و فتح واو- به معنای دوست داشتن چیزی توأم با تمنّی است.[1] با این تفاوت که اگر در معنای محبّتِ خالص استعمال شود مفعولِ این لفظ، مفرد است؛ مانند: «وددتُ الرّجل»، و اگر به معنای تمنّی باشد مفعولش جمله خواهد بود؛ مانند: «وددتُ لو تفعل کذا».[2] همچنین؛ در آیه­ ی مورد بحث واژه ­ی «یَوَدُّ» فعل و مفعولِ آن، جمله ­ی «أنْ یُنَزِّلَ عَلَیکُم...» است.[3]

ب) «اهلِ کتاب از مصادیق کفار»؛ در این آیه ­ی شریفه مصادیق جمله ­ی «الَّذینَ کَفَرُوا» دو دسته­ اند: یکی «اهل کتاب» و دیگری «مشرکان»؛ علّت تقسیم­بندی فوق این است که واو در «وَ المُشرِکِین» به «أهل کتاب» عطف شده است زیرا اگر به «الَّذینَ کَفَرُوا» عطف می­شد باید کلمه­ ی «المُشرِکِین» به رفع- یعنی «المُشرِکوُن»- خوانده می­شد. نظیر این تقسیم، در اولین آیه از سوره­ ی بیّنه نیز آمده است؛ چنان­که فرمود: «لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا مِنْ أهْلِ الْکِتَابِ وَ الْمُشْرِ‌کِینَ مُنفَکِّینَ».[4]

ج) «حکمت تکرار حرف نفی»؛ مبنای نفی مودّت- که در آیه بدان اشاره شد- حسد است.[5] و یهود در این پدیده­ی پلید، شهره است؛ شهرتِ یهود به حسود بودن، مایه ­ی انصراف ذهن و انحصار نفیِ یاد شده در یهود بود و در نتیجه شامل عنوان مشرکان نخواهد شد؛ در حالی که مقصود، بیانِ اشتراکِ این پدیده­ ی پلید در هر دو گروه و ابتلای هر دو صنف به این بیماری است و این مقصود بدون تکرارِ حرف نفی- یعنی «لا»- حاصل نمی‌شود. و این مطلب در آیه­ ی ۱ از سوره­ ی «بیّنه» بدان پرداخته نشده است ازاین‌رو در آن­جا حرفِ «لا» تکرار نشد.[6]



[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص860؛ کاشانى، ملا فتح الله‏(1336هـ ش)ج‏1، ص253؛ مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏19، ص19.

[2]. آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص349.

[3]. شبّر، سید عبدالله(1412هـ ق)ص56؛ همچنین، ر.ک: بیضاوى، عبدالله بن عمر(1418هـ ق)ج‏1، ص99؛ و نیز، ر.ک: شریف لاهیجى، محمد بن على(1373هـ ش)ج‏1، ص95.

[4]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۵۳؛ همچنین، ر.ک: نیشابورى، نظام الدین حسن (1416هـ ق)ج‏1، ص355؛ و نیز، ر.ک: زمخشری، محمود(1407هـ ق)ج‏1، ص175.

[5]. چنان­که در آیه­ی ۱۰۹ از همین سوره بدان اشاره شده است.

[6]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۴، ص۵۴.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۰
سعید شریف دینی

«وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکَافِرِ‌ینَ عَذَابٌ ألِیمٌ»؛ مقصود از کلمه ­ی «إسْمَعُوا»، شنیدن به گوشِ دل[1]- یعنی مطیع بودن در مقامِ قول و فعل[2]- است. زیرا مفهوم آیه چنین خواهد بود: «وَ إن لَم تَسْمَعُوا فَلِلکَافِرینَ عَذابٌ ألیِم»؛ یعنی گوش ندادن شما از مصادیقِ کفر محسوب می­شود، و خداوند نیز برای کافر عذابی دردناک مهیا نموده است.

بنابراین، مقصود از «کافرین» در این­جا کسانى هستند که از دستور فوق سرپیچى کنند، و این یکى از مواردى است که در قرآن کریم کلمه­ی کفر، در ترک وظیفه­ ی فرعى استعمال شده است.[3]

حکمت دستور فوق می­تواند این باشد که؛ بر مسلمانان لازم است از توطئه­ و توطئه­ های فرهنگی دشمن آگاه باشند. و حتی اگر لازم است به زبان و ادبیات بیگانه نیز مسلط شوند تا مصادیق هتک حرمت­ را شناخته، نسبت به دینِ خویش بصیرت کامل داشته باشند و یک جامعه­ ی ناب توحیدی بنا نمایند.[4]



[1]. حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد(1363هـ ش)ج‏1، ص221.

[2]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۴۰.

[3]. طباطبایى، سید محمد حسین‏(1417هـ ق)ج‏1، ص248.

[4]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۴۲.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۳
سعید شریف دینی

سؤال: نهیِ واقع در واژه ی «لا تَقُولُوا»، مولوی است یا ارشادی؟

جواب: در این رابطه اقوالی موجود است که اجمالاً مطرح می­شود:

الف) عده­ ای می­گویند: نهی مزبور، از باب «سَدِّ ذَرایِع»[1] است.[2] بنابراین، آیه­ ی شریفه در صدد بیان این سخن است که یهودیان لفظِ «رَاعِنا» را وسیله و دستاویزی قرار می­دهند تا با آن به دین اسلام اهانت کنند، خداوند نیز برای بستن راه این قبیل توهین­ ها از نهیِ «لا تَقُولُوا» استفاده نمود.[3]

ب) برخی دیگر می­گویند: آیه­ ی شریفه نسبت به این نکته­ ی مهم صراحت دارد که مسلمانان باید در برنامه‏ هاى خود مراقب رفتار و گفتار خویش باشند؛ یعنی لفظ یا الفاظی را به کار نبرند که بهانه به دست دشمن بدهد و جمعیت مسلمین را تضعیف کند. از این­رو آیه­ ی مورد بحث به آنان امر می­کند هنگام سخن گفتن از کلماتی استفاده ننمایند که قابلیت تحریف دارد و موجبات طعن و مذمت دشمنان را به دنبالِ خود می­ آورد.[4] بنابراین مؤمنین ملزمند در هنگام سخن، الفاظ نیک و پسندیده برای خود اختیار کنند.[5]

ج) علامه جوادی می­ فرماید: حکم کلیِ مستفاد از آیه­ ی مورد بحث این است که هرگز نباید بهانه­ ی دهن‌­کجی و اهانت به دست دشمن داد؛ به همین جهت، آنچه در رهنمود این آیه آمده، از قبیل تمثیل و ذکر نمونه است و هرگز نباید پنداشت که دستوری مقطعی و شخصی بوده و هم­اکنون که آن صحنه و آن پدیده رخت بربسته، تنها تلاوت و ثواب قرائتِ این‌گونه آیات برای مسلمانان عصر حاضر مانده است؛ به عبارت دیگر، حکم و رهنمود آیه­ ی مورد بحث از قبیل تعیین موارد و مصارف زکات نیست، تا قابل تسرّی به غیرِ آن نباشد، بلکه یک ضابطه­ ی کلی است که هرگز تاریخِ امتثالِ آن سپری نخواهد شد و در ردیف آثار جاودانه است.[6]

بنابراین، نهیِ در واژه­ ی «لا تَقُولوا» و نیز امرِ در کلمه­ ی «قُولُوا» به طور قطع باید امتثال شود و- چنان­که پیش از این نیز بیان شد- تاریخِ امتثالِ آن محدود به عصر خاصی نخواهد بود.


[1]. واژه­ی «الذَّرِیَعه» و جمعِ آن «الذَرائِع» به معنای وسیله (طریحی، فخر الدین بن محمد(1380هـ ش)ج‏4، ص328؛ اب‍ن‌ م‍ن‍ظور، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ م‍ک‍رم‌‏(1414هـ ق)ج‏8، ص96؛ فیومی، احمد بن محمد(1414هـ ق)ج‏2، ص208). همچنین گفته شده: «الذَّرِیَعه» و جمعِ آن «ذرایع» به معنای وسیله، دستاویز، دلیل (بستانی، فؤاد افرام(1370هـ ش)متن، ص408).

[2]. ابن عاشور، محمد بن طاهر(1420هـ ق)ج‏1، ص634؛ حقى بروسوی، اسماعیل(1405هـ ق)ج‏1، ص197.

[3]. قرطبی، محمد بن احمد(1364هـ ش)ج۲، ص5۸.

[4]. مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏1، ص325.

[5]. قرطبی، محمد بن احمد(1364هـ ش)ج‏2، ص57.

[6]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص38 و ۳۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۱
سعید شریف دینی

«لا تَقُولُوا رَ‌اعِنَا وَ قُولُوا انظُرْ‌نَا»؛ واژه پژوهان و مفسران درباره­ ی مبدأ اشتقاق، قرائت و معنای این واژه آرای گوناگونی دارند؛[1] واژه­ی «راعِنا»، یکی از واژگان دو پهلو بود؛ زیرا اگر لفظ مزبور از «الرّعی» مشتق شده باشد به معنای «مراعات»[2] و «مهلت دادن»[3] می­آید اما اگر آن را مشتق از «الرَّعونَة» بدانیم به معنای «حماقت و کودن»[4] خواهد بود. همچنین؛ حرف الف (راعِن: راعِنا) در آخر این کلمه، «الفِ اطلاق» نام دارد[5] که برای تناسب بین منادا و ندا آورده می­شود؛ مثلاً به جای این که بگوییم: «یا زید»، از کلمه­ ی «یا زیداً» استفاده می­شود.[6] از این­رو آیه نازل شد که «راعِنا» نگوئید.

در حدیثی از حضرت امام محمد باقر علیه السلام چنین آمده است: «هذه الکلمة سبّ بالعبرانیة، الیه کانوا یذهبون».[7]

البته همین بحث، در آیه­ ی 46 از سوره نساء با تفصیل بیشتری بیان شده است؛ در آن­جا بیان می­کند که یهودیان عصر نزول قرآن، سه کلمه را به عنوان طعنه بر دین اسلام و در جهت توهین و تحقیر استفاده می­ کردند:

الف) جمله­ ی «سَمِعنَا وَ عَصَینَا»«بقره/۹۳»«نساء/۴۶»، (شنیدیم و نافرمانی کردیم).

ب) جمله­ ی «وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ»«نساء/۴۶»، (شنیدیم و مخالفت کردیم).

ج) کلمه ­ی مربوط بحث یعنی «رَاعِنَا».

به همین جهت در جای­جای قرآن کریم به مسلمانان دستور داده شد که بگوئید: «سَمِعْنا وَ أطَعْنا»،[8] (شنیدیم و اطاعت کردیم). و در جای دیگر فرمود که چنین بگویید: «وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا»«نساء/۴۶»، (سخن ما را بشنو و بنگر).[9]



[1]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص۳۲-۲۶.

[2]. داور پناه، ابوالفضل(1375هـ ش)ج‏2، ص440؛ طالقانى، سید محمود(1362هـ ش)ج‏1، ص254؛ همچنین، ر.ک: حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد(1363هـ ش)ج‏1، ص220.

[3]. طنطاوى، سید محمد(1407هـ ق)ج‏1، ص236؛ مکارم شیرازی، ناصر(1374هـ ش)ج‏1، ص384.

[4]. داور پناه، ابوالفضل(1375هـ ش)ج‏2، ص440؛ طنطاوى، سید محمد(1407هـ ق)ج‏1، ص236؛ آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص348.

[5]. یعقوب، جعفری(1376هـ ش)ج‏1، ص310.

[6]. آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص348.

[7]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص343؛ طوسى، محمد بن حسن(قرن14ق)ج‏1، ص389؛ عروسى حویزى، عبد على بن جمعه‏(1415هـ ق)ج1، ص115.

[8]. بقره/۲۸۵؛ نساء/۴۶؛ مائده/۷؛ نور/۵۱.

[9]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۳۸-۳۶.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۸
سعید شریف دینی

«یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا»؛ خطاب­های قرآنی دارای اقسامی است، اما به طور عمده می­توان آنها را به دو قسم تقسیم نمود:

قسم اول) «خطاب به پیروان امم پیشین»: این نوع از خطاب به سه قسم تقسیم می­شود:

الف) «خطاب عام»؛ مانند لفظ «قوم»، این کلمه برای ادیانِ گذشته زیاد استعمال شده است؛ نظیر قوم نوح و هود علیه السلام، چنان­که در آیه­ ی ۲۸ از سوره­ ی هود می­ فرماید: «قالَ یا قَوْمِ أ رَأیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلى‏ بَیِّنَةٍ».

ب) «خطاب خاص»؛ مانند اصحاب مدین، اصحاب الرّس و قوم بنی اسرائیل.

ج) «خطاب أعم»؛ مانند خطاب­هایی که مخاطبشان اهل توحیدند. چنان­که در آیه­ ی ۴۷ از سوره­ ی نساء می­ فرماید: «یَا أیُّهَا الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتَابَ».

قسم دوم) «خطاب به امت اسلام»: این خطابات، از قبیل خطاب­هایی هستند که به لفظ «ایمان» آمیخته شده است؛ و به دو صورت می­آیند:

الف) «خطاب به مؤمنان صدر اسلام»؛ همانند خطابی که در آیه­ی مورد بحث چنین می­فرماید: «یَا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا». لازم به ذکر است؛ جناب سیوطی در کتاب خود- «الدُّر المنثور»- روایتی را از رسول خدا صل الله علیه و آله به نقل از ابن عباس می­ آورد که حضرت چنین فرمود: «مَا اُنْزِلَ آیَةٌ فِیهَا «یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» إلا وَ عَلِیٌّ رَأْسُهَا وَ أمِیرُهَا».[1] چنان­که در روایتی دیگر به همین مضمون این­گونه آمده است: «ما رواه أحمد بن حنبل فی مسنده مرفوعا إلى عکرمة عن ابن عباس رضی الله عنه قال سمعته یقول: لیس من آیة فی القرآن «یا أیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» إلا و علی رأسها و أمیرها و شریفها و لقد عاتب الله عزّ و جلّ أصحاب محمد صل الله علیه و آله فی القرآن و ما ذکر علیا إلا بخیر و روی نحو هذا من طریق أبی نعیم مرفوعا».[2]

ب) «خطاب به همه­ ی مؤمنان»؛ چنان­که در آیه­ ی ۳۲ از سوره­ ی نور می­فرماید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمیعاً أیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ».[3]



[1]. سیوطى، عبدالرحمن بن ابى‏بکر(1404هـ ق)ج1، ص104.

[2]. ابن طاووس، احمد بن موسی(بی­تا)ص32؛ حسکانى، عبیدالله بن احمد(1411هـ ق)ج1، ص68؛ ابن بطریق، یحیى بن حسن‏(1407هـ ق)النص، ص263.

[3]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۳۳.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۵
سعید شریف دینی

اثرات منفی و شومِ سحر، بسیار فراوان است. و همین امر، موجب تحریم این پدیده­ ی نامیمون شده است که در این­جا برای نمونه به دو دلیل از دلایل تحریمِ سحر اشاره می­شود:

دلیل اوّل: ساحر مشرک است، چون مشرک به کسی گفته می­شود که برای خداوند شریک قائل شود یا ادعای انجام اموری را بنماید که تنها از حضرت حق ساخته است. ساحر نیز فردی از خود راضی است که مردم را با کارهای خیال پردازانه­اش مسحور نموده و خود را برای مردم به عنوان یک پناه جلوه می­دهد در حالی که عمل او به همراه پناهگاهش- هر دو- کذب بوده، و پناه حقیقی تنها از آنِ خداوند است.[1] در حدیثی منسوب به نبی مکرم اسلام صل الله علیه و آله چنین آمده می­خوانیم: «سَاحِرُ الْمُسْلِمِینَ یُقْتَلُ وَ سَاحِرُ الْکُفَّارِ لا یُقْتَلُ قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لا یُقْتَلُ سَاحِرُ الْکُفَّارِ قَالَ لِأنَّ الْکُفْرَ أعْظَمُ مِنَ السِّحْرِ وَ لِأنَّ السِّحْرَ وَ الشِّرْکَ مَقْرُونَانِ».[2] با کمی دقت در حدیث مزبور متوجه خواهیم شد که حضرت، گناه شرک و سحر را در یک رتبه قرار داده­اند.

بنابراین، می­ توان گفت: دین مقدس اسلام به جهت آن که گرایش مردم به سمت خدا خالص بوده و لحظه­ ای از او غافل نشوند، مسئله­ ی سحر را تحریم نمود.

دلیل دوّم: سحر، اغراء به جهل است، اسلام در زمانی ظهور کرد که جاهلیتِ عرب در افکار و اعمال جاهلانه­ ی خود فرو رفته بود. بر همین اساس، هدف این دین مقدس از تحریمِ سحر، قبل از هر چیزی، رشدِ فرهنگی و فکری جامعه بوده است. و سحر چون یک عملِ انحرافى و نوعی خدعه و نیرنگ است طبعا روحیاتى هماهنگ با آن را نیز می­طلبد، از این­رو ساحران بدون استثناء افرادى متقلب و خدعه‏گرند که از مطالعه و بررسى روحیات و اعمالشان خیلى زود می ‏توان آنها را شناخت.[3]

پس، بی­ جهت نیست که خداوند ساحر را مفسد می­خواند، زیرا خدای تعالی در جریان گرد آمدنِ سحره­ ی فرعون- و انجام عملیات سحر- در آیه ­ی ۸۱ از سوره­ ی یونس چنین فرمود: «فَلَمَّا ألْقَوْاْ قَالَ مُوسىَ‏ مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَیُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا یُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِینَ».[4]

خلاصه آن که؛ سحر برخلاف فضائل انسانی و در تضاد با کرامت بشری است؛ این پدیده­ ی شوم، عامل فخر اندوزی، غرور و تکبّر، إشاعه­ ی دروغ، إفتراق و جدائی و موجبات بدبینیِ انسان را فراهم می­آورد. بنابراین، سحر نه تنها مشکلی را حل نمی­کند بلکه بر مشکلات نیز می­افزاید. اگر داروی طبیب، درد را تسکین می­ بخشد، لکن سحر، دردِ دردمندان را شدید­تر می­نماید.



[1]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۵، ص۷۰۶-۷۰۲.

[2]. حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد(1363هـ ش)ج‏1، ص214؛ یعقوب، جعفری(1376هـ ش)ج‏1، ص307؛ کلینى، محمد بن یعقوب‏(1407هـ ق)ج7، ص260.

[3]. مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏10، ص32.

[4]. ر.ک: نجفی خمینی، محمد جواد(1398هـ ق)ج‏7، ص176؛ قرائتی، محسن(1383هـ ش)ج‏5، ص251.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۲:۳۸
سعید شریف دینی

امور خارق العاده­ای که از انبیاء و اولیاء الهی صادر می­شود با آنچه از ساحران و کاهنان و مرتاضان بروز می­کند بسیار متفاوت است؛ برای نمونه به چند مورد اشاره می­شود:

الف) معجزه، انقلابِ واقعی و خارجیِ اجسام است؛ چنان­که عصای چوبی حضرت موسی علیه السلام  حقیقتاً و در واقع امر، یک اژدها شد، و یا؛ آتش بر حضرت ابراهیم علیه السلام  حقیقتاً سرد شد، و یا؛ دریای نیل برای بنی اسرائیل حقیقتاً و در عالم خارج شکافته شد، و همچنین؛ ماجرای انشقاق قمر به دست مبارک حضرت رسول صل الله علیه و آله که یک رویدادِ حقیقی، مسلّم و خارجی بوده است. در حالی که سحر، انقلاب یک حقیقت نیست بلکه تأثیر در چشم و اذهان، تصرف در خیالِ بینندگان و ارائه ­ی یک امر موهوم است.[1]

ب) هدف پیامبران از آوردن معجزه اثبات نبوت خود است و لهذا معجزه همیشه همراه با ادعاى نبوت است. اما صاحبان سحر و شعبده هدفهاى دیگرى دارند مانند رسیدن به شهرت یا ثروت و یا وادار کردن مردم به شگفتى و تحسین و مانند آنها، و در کنار آنچه انجام می­دهند هیچ­گاه مدعیِ نبوت نیستند. چنان­چه اگر کسى از آنها هم ادعاى نبوت کند به زودى رسوا مى‏شود و خدا دروغ او را آشکار مى‏کند.[2] بنابراین، تأثیرات نفوس پیامبران و اولیاء الهی بر اشیاء خارجی، حکایت از خدا می­کند زیرا آنها انسان کامل بوده و دارای طهارت نفس­اند، برخلاف ساحر که از نفوس شیطانی برخوردار است و سحر را برای منافع مادی و امور شیطانی به کار می­برد. به همین جهت ساحر از کار خود هیچ سودی نمی­برد. حالت چنین فردی همانند آن چیزی است که در آیه ی ۷۶ از سوره­ ی نحل به تصویر کشیده شده، می­ فرماید: «أیْنَمَا یُوَجِّههُّ لا یَأْتِ بِخَیْر».

ج) سحر، عملی است که با موضوع و محمول و مبادیِ تصوّر و تصدیقش، مشخص بوده و قابل تعلیم و انتقال به دیگران است ولی معجزه دارای قانون و قاعده­ ای در حوزه­ ی فکر و تحصیل نبوده و قابل انتقال به غیر هم نمی­باشد. مثلاً کسی نمی­تواند از پیامبر اکرم صل الله علیه و آله انشقاق قمر را یاد بگیرد، یا دریا را بخشکاند و یا آتش را سرد کند.[3] بنابراین، سحر و شعبده و کارهایى از این قبیل با یکسری آموزش هاى ویژه به دست مى‏آید و هر کسى که استعداد و زمینه­ ی آن را داشته باشد و پیش استاد فنّ برود، آن را می آموزد ولى معجزه قابل تعلیم و تعلّم نیست و فقط پیامبران الهی آن را از جانب خداوند می آورند.[4]



[1]. ر.ک: قرشی، سید علی اکبر(1377هـ ش)ج‏1، ص203؛ همچنین- برای اطلاعات بیشتر- ر.ک: بروجردى، سید محمد ابراهیم(1366هـ ش)ج‏1، ص232.

[2]. یعقوب، جعفری(1376هـ ش)ج‏3، ص298.

[3]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۵، ص۷۰۰ و ۷۰۱.

[4]. یعقوب، جعفری(1376هـ ش)ج‏3، ص299.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۲:۳۵
سعید شریف دینی

برای روشن شدن این مسئله- که حقیقت سحر چیست- نیاز به سیری اجمالی در نظریات برخی از دانشمندان است:

الف) راغب اصفهانی در «مفردات» می­گوید: سِحر سه معنا دارد:

۱. خدعه و فریب، و همچنین پندارهائى که حقیقت ندارد، مثل فردِ شعبده­ بازى که دیدگان بیننده را با تردستى از حقیقت برمى‏گرداند. و همین­طور به معنی کارى است که سخن­چین مى‏کند یعنی با سخنانِ ظاهرفریب گوش را از شنیدن حقیقت باز می­دارد. چنان­که آیه ­ی 116 از سوره ­ی اعراف پرده از این مطلب برداشته و می­ فرماید: «سَحَرُوا أعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ‏».

۲. سحر در معنى یارى و کمک نمودن به شیطان برای تقرّب جستن و نزدیکى به او؛ چنان­که آیه­ ی 221 از سوره­ ی شعراء در این رابطه می­فرماید: «هَلْ اُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أفَّاکٍ أثِیمٍ».

۳. آنچه بر پایه­ ی تغییر- مثل تغییر دادن انسان به صورت حیوان- صورت می­پذیرد که در واقع حقیقتی ندارد بلکه پنداری بیش نیست.[1]

ب) مرحوم طبرسی در «مجمع البیان» می­گوید:

اعمالی همچون؛ سحر و کهانت و حیله نظیر یکدیگرند. برای نمونه؛ سحر، همان تصرفى است که در چشم واقع می­ شود تا بیننده گمان کند ماجرا به همان شکلی است که مى‏نگرد حال آن که چنین نیست، بلکه سحر یک عملیات مخفیانه است که شئ را بر خلاف صورت و جنسِ آن ظاهر و مصور می­نماید و حقیقتِ آن را نشان نمی­دهد.[2]

ج) جناب مصطفوی در «التحقیق» می­نویسد:

ساحر کسی است که دیده­ها را از آنچه در ظاهر مشاهده کند یا قلب­ها را از آنچه در باطن ادراک می­کند به سمت خلاف، منصرف می­سازد.[3]

بنابراین، از مجموع این قبیل نقل­ها ظاهر می­شود که «سحر واقعیّت خارجی نداشته و فقط چشم را تسخیر می­کند». زیرا خودِ ساحران نیز به این نکته معترف بوده و می­گویند: ما نمی­توانیم در همه چیز تصرّف نماییم، از این­رو فقط بر آن چیزهایی که قابل تصرف باشد- همچون؛ کالاها و حیوانات- قاعده­ی سحر را اجرا می­کنیم.

حاصل آن که؛ سحر، فقط تسخیر چشم است؛ چنان­که قرآن کریم در آیه­ ی ۱۱۶ از سوره ­ی اعراف به این نکته اشاره نمود و این­گونه فرمود: «قالَ ألْقُوا فَلَمَّا ألْقَوْا سَحَرُوا أعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ»، وقتی ساحران سحر خویش را انداختند، چشم­های مردم را گرفت و آنها را ترسانید، زیرا ظاهر آیه می­فرماید: «سَحَرُوا أعْیُنَ النَّاسِ». بر این اساس حرکت فوق صرفاً یک چشم­بندی است و واقعیّت خارجی ندارد.

در روایتی به نقل از حضرت امام صادق علیه السلام آمده است که زندیقِ مصری در سؤالی از امام علیه السلام  چنین پرسید: «...أ فَیَقْدِرُ السَّاحِرُ أنْ یَجْعَلَ الْإِنْسَانَ بِسِحْرِهِ فِی صُورَةِ الْکَلْبِ وَ الْحِمَارِ أوْ غَیْرِ ذَلِکَ قَالَ هُوَ أعْجَزُ مِنْ ذَلِکَ وَ أضْعَفُ مِنْ أنْ یُغَیِّرَ خَلْقَ اللَّهِ إِنَّ مَنْ أبْطَلَ مَا رَکَّبَهُ اللَّهُ وَ صَوَّرَهُ وَ غَیَّرَهُ فَهُوَ شَرِیکٌ لِلَّهِ فِی خَلْقِهِ تَعَالَى عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً لَوْ قَدَرَ السَّاحِرُ عَلَى مَا وَصَفْتَ لَدَفَعَ عَنْ نَفْسِهِ الْهُمُومَ وَ الْآفَةَ وَ الْأمْرَاض وَ لَنَفَى الْبَیَاضَ عَنْ رَأْسِهِ وَ الْفَقْرَ عَنْ سَاحَتِهِ و ...‏».[4]



[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص400 و ۴۰۱.

[2]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص331.

[3]. مصطفوى، حسن‏(1430هـ ق)ج‏5، ص67.

[4]. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏(1403هـ ق)ج‏10، ص164؛ طبرسى، احمد بن على‏(1403هـ ق)ج2، ص340؛ بروجردی، حسین(1386هـ ش)ج22، ص496.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۲:۳۰
سعید شریف دینی

«لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ لَّوْ کأنُواْ یَعْلَمُونَ»؛ واژه­ی «مَثُوبَة» به معنای «ثواب»،[1] «أجر»[2] و پاداش است. این بخش از آیه می­فرماید: منافع و پاداشی که در نزد خدا وجود دارد، بهتر از آن مثوبت و منافعى است که یهود می خواهند از سحر و کفر به دست آورند.[3] یهودیان بر این نکته واقف بودند که پاداش الهی در آخرت بهتر از اجر دنیوی و آن چیزی است که در دنیا به دست می­آورند اما در عین حال با دستور خدا مخالفت می­کردند.

سؤال: اگر مطلب به نقل از قرآن کریم چنین است و اینان علم داشتند که اجر اُخروی بهتر و بالاتر از بهره ­ی دنیاست، چرا در این آیه از جمله­ ی «لَّوْ کأنُواْ یَعْلَمُونَ» استفاده شد؟

جواب: برای این مسئله چند وجه بیان شده که به دو وجه اشاره می­شود:

الف) با این که یهود به بطلان عملِ خود علم داشت، خداوند علم آنها را به منزله ­ی جهل دانسته زیرا آنان به علم خود عمل نکردند.[4]

ب) مقصود این نیست که آنان جاهل و نادانند، بلکه همانند این است که انسان در مقام اندرز به دوست خود می گوید: آنچه که تو را به آن راهنمایى می­کنم براى تو خیر است اگر عواقبش را درک کنى و حولِ آن اندیشه بنمایى.[5]



[1]. قرشى، سید على اکبر(1371هـ ش)ج‏1، ص322؛ بلاغى نجفى، محمد جواد(1420هـ ق)ج‏1، ص113؛ صالحى اندیمشکى، محمد(1383هـ ش)المتن، ص16.

[2]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص342؛ فضل الله، سید محمد حسین(1419هـ ق)ج‏2، ص141؛ اندلسى، ابوحیان محمد بن یوسف(1420هـ ق)ج‏1، ص537.

[3]. ر.ک: طباطبایى، سید محمد حسین‏(1417هـ ق)ج‏1، ص237.

[4]. طب‍رس‍ی‌، ف‍ض‍ل‌ ب‍ن‌ ح‍س‍ن‌(1428هـ ق)ج‏1، ص68.

[5]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص342.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۲
سعید شریف دینی