بر آستان حضرت دوست

مطالب علمی و مذهبی

۲۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

در امکان نسخ و وقوع آن بین صاحب‌نظران اختلاف است؛ گروهی نسخ را عقلاً ممکن و سمعاً واقع دانستند؛ یعنی در مقام ثبوت، منع عقلی ندارد، بلکه بر جواز به معنای امکان ذاتی و وقوعی آن دلیل عقلی قائم است و طبق دلیل نقلی در مقام اثبات، وقوع آن ثابت شده است و گروهی از یهود امکان عقلی نسخ را منع کردند و آن را ثبوتاً ممنوع دانستند،[1] و عدّه‌ای از صاحب‌نظران امکان عقلی آن را پذیرفتند، ولی وقوع آن را ممنوع دانستند.[2]



[1]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص86.

[2]. فخر رازى، محمد بن عمر(1420هـ ق)ج‏3، ص637؛ آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص351.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۳
سعید شریف دینی

تبدیل شدن در تکوینیات و تشریعیات، به معنای نسخ- یا رفعِ حکم- نیست بلکه مقصود از تبدیل، جابجایی است. نظیر تبدیل خاک به آجر، و تبدیل آب انگور به شراب، زیرا اگر مقصود از تبدیل، نسخ باشد لازمه ­اش این است که نمازِ فردِ عاجزِ از قیام- که وظیفه­ اش نشسته خواندن است- ناسخِ وظیفه­ ی نماز در حالت قیام باشد، در حالی که چنین نیست و نسخ و ابطالی صورت نمی‌گیرد بلکه تنها وظیفه تبدیل می­شود. و یا؛ مقصود از صلات قصر، تبدیل صلات حاضر به صلات قصر است و نه نسخِ آن، زیرا صلات حاضر هرگز منسوخ نشده و بالطبع صلات قصر نیز نمی­تواند ناسخ آن باشد. بنابراین، معنای تبدیل برداشتن چیزى و گذاشتن چیزى دیگر به جاى آن است.[1]

در قرآن کریم گاهی به جای واژه­ ی «نسخ» کلمه­ ی «تبدیل» به کار رفته است، چنان­که در آیه­ی ۱۰۱ از سوره­ ی نحل می­ فرماید: «وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ».[2] زیرا نسخ، إزاله­ی محض نیست بلکه به معنای إزاله­ ی چیزی با جایگزین کردن چیز دیگر است. همچنان­که به نقل کتاب، از نسخه­ای به نُسَخ دیگر نسخه­ برداری گفته می­شود.[3] پس به اعتبار جایگزین شدن ناسخ، به جای منسوخ کلمه­ ی «تبدیل» به کار رفته است.



[1]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏6، ص594؛ مغنیه، محمد جواد(1424هـ ق)ج‏4، ص552؛ مراغى، احمد بن مصطفى(بی­تا)ج‏14، ص141.

[2]. طباطبایى، سید محمد حسین‏(1417هـ ق)ج‏1، ص250؛ طب‍رس‍ی‌، ف‍ض‍ل‌ ب‍ن‌ ح‍س‍ن‌(1428هـ ق)ج‏2، ص307؛ همچنین، ر.ک: حسینی شیرازی، سید محمد(1424هـ ق)ج‏3، ص262.

[3]. ر.ک: طباطبایى، سید محمد حسین‏(1417هـ ق)ج‏1، ص250.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۱
سعید شریف دینی

با توجه به آنچه گذشت، وجه افتراقِ واژه­ ی مورد بحث- یعنی «نسخ»- با مسئله­ ی «تخصیص» و «تقیید» نیز روشن خواهد شد؛ زیرا تخصیص، رفع واقعیِ حکم نیست بلکه رفع ظاهری آن است که به حسب افراد، تقلیل پیدا می‌کند. و سخن دیگر آن که؛ رفعِ مزبور، به معنای ابطال نیست بلکه به حسب ظاهر، تفکیک برداشته شده است. مثل این که از مریض روزه برداشته می ­شود نه این که حکم روزه اساساً باطل شود. در حالی که نسخ، ابطال حکم واقعی است. برای اطلاعات کامل و بیشتر در ارتباط با فرق میان دو مسئله­ی «نسخ» و «تخصیص» به منابع ارائه شده مراجعه شود.[1]



[1]. بلخى، مقاتل بن سلیمان‏(1423هـ ق)ج‏5، ص158(پاورقی)؛ موسوى سبزوارى، سید عبدالأعلى(1409هـ ق)ج‏1، ص378؛ زحیلى، وهبة بن مصطفى(1418هـ ق)ج‏1، ص268.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۳
سعید شریف دینی

واژه ­ی «نسخ» از نگاه لغت یعنی «إزاله­ی شی­ای یه شئِ دیگر»؛[1] مثل این که بگویند: «نَسَخَت الشَّمسُ الظّلَ»،[2] یعنی خورشید سایه را از میان برد و جایگزین آن شد. این کلمه در بیانِ شرع، به معنای ابطال و برداشتن حکمِ واقعی- که قبلاً در دین الهی ثابت بود- گفته می­شود. زیرا این کلمه به معنای «ابطال»[3] هم آمده است، از این­رو چنین می­ گوییم: «نسخت الشمس الظل تنسخه، إذا أذهبته و أبطلت».[4]

به عنوان مثال؛ در آیه­ ی 15 از سوره­ ی نساء، حکم عمل شنیعِ زنا که با چهار شاهد ثابت شده باشد این بود که او را در خانه زندانی کنند تا بمیرد، فرمود: «فَأمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ»، اما این حکم به وسیله آیه­ ی 2 از سوره­ ی نور نسخ شد، چنان­که فرمود: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانىِ فَاجْلِدُواْ کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَةٍ»، بر طبق این آیه؛ حکم زنای محصنه، رجم و حکم زنای غیر محصنه نیز تعزیر تا صد تازیانه است. از این­رو حکم آیه­ ی سابقه به وسیله ­ی آیه­ ی أخیر باطل شد.[5]



[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص801؛ بیضاوى، عبدالله بن عمر(1418هـ ق)ج‏1، ص99؛ ابن عاشور، محمد بن طاهر(1420هـ ق)ج‏1، ص638.

[2]. ابن عجیبه، احمد(1419هـ ق)ج‏1، ص148؛ اندلسى، ابوحیان محمد بن یوسف(1420هـ ق)ج‏1، ص540؛ داور پناه، ابوالفضل(1375هـ ش)ج‏2، ص459.

[3]. فخر رازى، محمد بن عمر(1420هـ ق)ج‏3، ص636؛ گنابادى، سلطان محمد(1408هـ ق)ج‏1، ص130؛ کرمى حویزى، محمد(1402هـ ق)ج‏1، ص132.

[4]. طنطاوى، سید محمد(1407هـ ق)ج‏1، ص241.

[5]. ر.ک: قمى، على بن ابراهیم(1404هـ ق)ج‏1، ص133؛ همچنین، ر.ک: طبرى کیا هراسى، ابوالحسن على بن محمد(1405هـ ق)ج‏4، ص292؛ و نیز، ر.ک: طب‍رس‍ی‌، ف‍ض‍ل‌ ب‍ن‌ ح‍س‍ن‌(1428هـ ق)ج‏1، ص243.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۸:۳۲
سعید شریف دینی

­­

«وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ»؛ در ادامه­ ی سخنانِ بند پیشین در این­جا نیز مقصود از «فضل عظیم»، همان «وحی»[1] و «نبوت»[2] است. همچنین؛ قرآن کریم در آیه­ ی ۱۱۳ از سوه­ ی نساء خطاب به پیامبر اکرم صل الله علیه و آله می‌فرماید: «وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً»؛ و هیچ فضلی از «نبوت» بالاتر نخواهد بود.[3]



[1]. حقى بروسوی، اسماعیل(1405هـ ق)ج‏1، ص199؛ زحیلى، وهبة بن مصطفى(1418هـ ق)ج‏28، ص186؛ حائرى تهرانى، میر سید على(1377هـ ش)ج‏1، ص261.

[2]. حقى بروسوی، اسماعیل(1405هـ ق)ج‏1، ص199؛ سمرقندى، نصر بن محمد بن احمد(1418هـ ق)ج‏1، ص81؛ همچنین، ر.ک: طنطاوى، سید محمد(1407هـ ق)ج۱، ص۲۴۰.

[3]. بیضاوى، عبدالله بن عمر(1418هـ ق)ج‏2، ص96؛ ابن عجیبه، احمد(1419هـ ق)ج‏1، ص559؛ فیض کاشانی، ملا محسن(1415هـ ق)ج‏1، ص498.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۰
سعید شریف دینی

«وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَ‌حْمَتِهِ مَن یَشَاءُ»؛ رحمت خداوند بر دو قسم است:

الف) «رحمت عام»؛ که شامل حالِ مؤمن و کافر، و خلاصه جمیعِ أشیاء و موجوداتِ هستی می­شود.[1] چنان­که در آیه­ی ۱۵۶ از سوره­ ی اعراف می­فرماید: «وَ رَ‌حْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ».

ب) «رحمت خاص»؛ که در قالب عناوینی همچون؛ نبوّت، امامت، و خلاصه هدایت خاصه­­ ی حضرت حق تجلی و ظهور می­ نماید.[2] این قسم از رحمت، برای کسانی است که به پیامبر صل الله علیه و آله حقیقتاً ایمان آورده،[3] در صراط انسانیت هدایت یافته و از نزدیکان و مقربان درگاه احدیت گردیده­اند.[4] پس مصداق «مَن یَشاء» مؤمنان­، و مصداقِ رحمت در «بِرَحمَتِه»، نبوتِ حضرت محمد صل الله علیه و آله[5] یا ولایت امیرمؤمنان علیه السلام  است،[6] چنان­که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام  می­ فرماید: «إن المراد برحمته هنا النبوة».[7]

سؤال: چرا خدای تعالی فضل و رحمت خود را بر مشیّت خویش متعلق نمود؟

جواب: مشیت و اراده­ ی الهی بر اساس علم و حکمت حضرت حق تقدیر می­شود. بنابراین، إعطای رحماتِ خاصه­ی حق تعالی- همچون؛ اعطای حکمت، معارف علمی، فضایل انسانی، رسالت، نبوت و فضایلی از این قبیل...- به حسودان و کینه توزان، بر خلاف علم و حکمتِ حکیمانه­ ی خداوند سبحان است.[8] چنان­که إعطای مناصبی که بر خلاف حکمت باشد، با سیره ­ی عقلاء نیز در تضاد است. بی­جهت نیست اگر در آیه ­ی ۲۶ از سوره­ ی بقره چنین فرمود: «وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إلا الْفَاسِقِین»، زیرا سخنی از روی مصلحت و حکمت بوده است.



[1]. ر.ک: موسوى همدانى، سید محمد باقر(1374هـ ش)ج‏8، ص357.

[2]. قرائتی، محسن(1383هـ ش)ج۱۰، ص۴۵۱.

[3]. همان، ج‏4، ص194.

[4]. بانوى اصفهانى، سیده نصرت امین(1361هـ ش)ج‏2، ص169.

[5]. حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد(1363هـ ش)ج‏1، ص222؛ شریف لاهیجى، محمد بن على(1373هـ ش)ج‏1، ص96؛ همچنین، ر.ک: بانوى اصفهانى، سیده نصرت امین(1361هـ ش)ج‏2، ص24.

[6]. گنابادى، سلطان محمد(1408هـ ق)ج‏1، ص130، و ج۲، ص۳۰۷.

[7]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج1، ص344؛ شریف لاهیجى، محمد بن على(1373هـ ش)ج‏1، ص96؛ عروسى حویزى، عبد على بن جمعه‏(1415هـ ق)ج‏1، ص115.

[8]. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۶۰.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۶ ، ۱۳:۰۹
سعید شریف دینی

«أن یُنَزَّلَ عَلَیْکُم مِّنْ خَیْرٍ‌ مِّن رَّ‌بِّکُمْ»؛ سؤال: مقصود از «خَیر» در آیه­ ی مورد بحث چیست؟

جواب: قرآن کریم، حکمت را «خیر کثیر» می­خواند؛ چنان­که در آیه­ ی ۲۶۹ از سوره­ ی بقره فرمود: «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ وَ مَن یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»؛[1] بنابراین، هر که را خداوند حکمت عطا فرموده، «خیر کثیر» داده است.[2] و لکن، رحمت الهی به طور مطلق- أعم از معارف و فضایل انسانی، اخلاقی و اقتصادی- مشمول و مصداقِ «خیر کثیر» باشد.

و نیز شعار یهود، خدا پرستى است شایسته بود که به مسلمانان نزدیکتر از بت­پرستان باشند ولى از نظر حسادت و رشکى که یهود با پیامبر اسلام صل اله علیه و آله  دارند مخالف­ ترین طوائف و اقوام بشر نسبت به دین اسلام و مسلمانان هستند

معلوم می­شود یهود و مشرکان از هر پیشرفتی در جامعه ی اسلامی- اعم از رشد اقتصادی، اخلاقی و سیاسی- رشک می بردند. متاسفانه در حالی که شعار یهود، خداپرستی است و از این جهت شایسته بود به گروه مسلمانان- نسبت به گروه کفار و بت­پرستان- نزدیکتر باشند اما آنان از این که وحی الهی بر پیامبر صل الله علیه و آله نازل گشته و ایشان دارای معجزاتی است همواره در آتشِ رشک و حسادت می­ سوختند و مخالف­ترین طایفه و اقوام بشر نسبت به اسلام و مسلمانان بوده و هستند.[3] از این­رو حاضر نبودند به اندازه­ی ذره­ای با مسلمان برابر باشند. در حالی که قرآن کریم مسلمانان را به زندگی مسالمت­ آمیز در کنار کفار و کسانی که با دین اسلام در جنگ و خصومت نیستند توصیه می­نماید، و این مهم در آیه ­ی ۸ از سوره­ ی ممتحنه بیان شده است؛ چنان­که فرمود: «لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ».



[1]. همان، ج۶، ص۵۹.

[2]. ثقفى تهرانى، محمد(1398هـ ق)ج‏3، ص386.

[3]. حسینى همدانى، سید محمد حسین(1404هـ ق)ج‏5، ص113.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۴
سعید شریف دینی

«مَّا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْ أهْلِ الْکِتَبِ وَ لا المُشْرِکِینَ»؛ در رابطه با این بخش از آیه به چند نکته اشاره می­ شود:

الف) «تبیین واژه­ی یَوَدُّ»؛ کلمه­ ی «یَوَدُّ» از «وُدَّ»- به ضمّ و فتح واو- به معنای دوست داشتن چیزی توأم با تمنّی است.[1] با این تفاوت که اگر در معنای محبّتِ خالص استعمال شود مفعولِ این لفظ، مفرد است؛ مانند: «وددتُ الرّجل»، و اگر به معنای تمنّی باشد مفعولش جمله خواهد بود؛ مانند: «وددتُ لو تفعل کذا».[2] همچنین؛ در آیه­ ی مورد بحث واژه ­ی «یَوَدُّ» فعل و مفعولِ آن، جمله ­ی «أنْ یُنَزِّلَ عَلَیکُم...» است.[3]

ب) «اهلِ کتاب از مصادیق کفار»؛ در این آیه ­ی شریفه مصادیق جمله ­ی «الَّذینَ کَفَرُوا» دو دسته­ اند: یکی «اهل کتاب» و دیگری «مشرکان»؛ علّت تقسیم­بندی فوق این است که واو در «وَ المُشرِکِین» به «أهل کتاب» عطف شده است زیرا اگر به «الَّذینَ کَفَرُوا» عطف می­شد باید کلمه­ ی «المُشرِکِین» به رفع- یعنی «المُشرِکوُن»- خوانده می­شد. نظیر این تقسیم، در اولین آیه از سوره­ ی بیّنه نیز آمده است؛ چنان­که فرمود: «لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا مِنْ أهْلِ الْکِتَابِ وَ الْمُشْرِ‌کِینَ مُنفَکِّینَ».[4]

ج) «حکمت تکرار حرف نفی»؛ مبنای نفی مودّت- که در آیه بدان اشاره شد- حسد است.[5] و یهود در این پدیده­ی پلید، شهره است؛ شهرتِ یهود به حسود بودن، مایه ­ی انصراف ذهن و انحصار نفیِ یاد شده در یهود بود و در نتیجه شامل عنوان مشرکان نخواهد شد؛ در حالی که مقصود، بیانِ اشتراکِ این پدیده­ ی پلید در هر دو گروه و ابتلای هر دو صنف به این بیماری است و این مقصود بدون تکرارِ حرف نفی- یعنی «لا»- حاصل نمی‌شود. و این مطلب در آیه­ ی ۱ از سوره­ ی «بیّنه» بدان پرداخته نشده است ازاین‌رو در آن­جا حرفِ «لا» تکرار نشد.[6]



[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص860؛ کاشانى، ملا فتح الله‏(1336هـ ش)ج‏1، ص253؛ مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏19، ص19.

[2]. آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص349.

[3]. شبّر، سید عبدالله(1412هـ ق)ص56؛ همچنین، ر.ک: بیضاوى، عبدالله بن عمر(1418هـ ق)ج‏1، ص99؛ و نیز، ر.ک: شریف لاهیجى، محمد بن على(1373هـ ش)ج‏1، ص95.

[4]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۵۳؛ همچنین، ر.ک: نیشابورى، نظام الدین حسن (1416هـ ق)ج‏1، ص355؛ و نیز، ر.ک: زمخشری، محمود(1407هـ ق)ج‏1، ص175.

[5]. چنان­که در آیه­ی ۱۰۹ از همین سوره بدان اشاره شده است.

[6]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۴، ص۵۴.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۳۰
سعید شریف دینی

«وَ اسْمَعُوا وَ لِلْکَافِرِ‌ینَ عَذَابٌ ألِیمٌ»؛ مقصود از کلمه ­ی «إسْمَعُوا»، شنیدن به گوشِ دل[1]- یعنی مطیع بودن در مقامِ قول و فعل[2]- است. زیرا مفهوم آیه چنین خواهد بود: «وَ إن لَم تَسْمَعُوا فَلِلکَافِرینَ عَذابٌ ألیِم»؛ یعنی گوش ندادن شما از مصادیقِ کفر محسوب می­شود، و خداوند نیز برای کافر عذابی دردناک مهیا نموده است.

بنابراین، مقصود از «کافرین» در این­جا کسانى هستند که از دستور فوق سرپیچى کنند، و این یکى از مواردى است که در قرآن کریم کلمه­ی کفر، در ترک وظیفه­ ی فرعى استعمال شده است.[3]

حکمت دستور فوق می­تواند این باشد که؛ بر مسلمانان لازم است از توطئه­ و توطئه­ های فرهنگی دشمن آگاه باشند. و حتی اگر لازم است به زبان و ادبیات بیگانه نیز مسلط شوند تا مصادیق هتک حرمت­ را شناخته، نسبت به دینِ خویش بصیرت کامل داشته باشند و یک جامعه­ ی ناب توحیدی بنا نمایند.[4]



[1]. حسینى شاه عبدالعظیمى، حسین بن احمد(1363هـ ش)ج‏1، ص221.

[2]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۴۰.

[3]. طباطبایى، سید محمد حسین‏(1417هـ ق)ج‏1، ص248.

[4]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۴۲.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۳
سعید شریف دینی

سؤال: نهیِ واقع در واژه ی «لا تَقُولُوا»، مولوی است یا ارشادی؟

جواب: در این رابطه اقوالی موجود است که اجمالاً مطرح می­شود:

الف) عده­ ای می­گویند: نهی مزبور، از باب «سَدِّ ذَرایِع»[1] است.[2] بنابراین، آیه­ ی شریفه در صدد بیان این سخن است که یهودیان لفظِ «رَاعِنا» را وسیله و دستاویزی قرار می­دهند تا با آن به دین اسلام اهانت کنند، خداوند نیز برای بستن راه این قبیل توهین­ ها از نهیِ «لا تَقُولُوا» استفاده نمود.[3]

ب) برخی دیگر می­گویند: آیه­ ی شریفه نسبت به این نکته­ ی مهم صراحت دارد که مسلمانان باید در برنامه‏ هاى خود مراقب رفتار و گفتار خویش باشند؛ یعنی لفظ یا الفاظی را به کار نبرند که بهانه به دست دشمن بدهد و جمعیت مسلمین را تضعیف کند. از این­رو آیه­ ی مورد بحث به آنان امر می­کند هنگام سخن گفتن از کلماتی استفاده ننمایند که قابلیت تحریف دارد و موجبات طعن و مذمت دشمنان را به دنبالِ خود می­ آورد.[4] بنابراین مؤمنین ملزمند در هنگام سخن، الفاظ نیک و پسندیده برای خود اختیار کنند.[5]

ج) علامه جوادی می­ فرماید: حکم کلیِ مستفاد از آیه­ ی مورد بحث این است که هرگز نباید بهانه­ ی دهن‌­کجی و اهانت به دست دشمن داد؛ به همین جهت، آنچه در رهنمود این آیه آمده، از قبیل تمثیل و ذکر نمونه است و هرگز نباید پنداشت که دستوری مقطعی و شخصی بوده و هم­اکنون که آن صحنه و آن پدیده رخت بربسته، تنها تلاوت و ثواب قرائتِ این‌گونه آیات برای مسلمانان عصر حاضر مانده است؛ به عبارت دیگر، حکم و رهنمود آیه­ ی مورد بحث از قبیل تعیین موارد و مصارف زکات نیست، تا قابل تسرّی به غیرِ آن نباشد، بلکه یک ضابطه­ ی کلی است که هرگز تاریخِ امتثالِ آن سپری نخواهد شد و در ردیف آثار جاودانه است.[6]

بنابراین، نهیِ در واژه­ ی «لا تَقُولوا» و نیز امرِ در کلمه­ ی «قُولُوا» به طور قطع باید امتثال شود و- چنان­که پیش از این نیز بیان شد- تاریخِ امتثالِ آن محدود به عصر خاصی نخواهد بود.


[1]. واژه­ی «الذَّرِیَعه» و جمعِ آن «الذَرائِع» به معنای وسیله (طریحی، فخر الدین بن محمد(1380هـ ش)ج‏4، ص328؛ اب‍ن‌ م‍ن‍ظور، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ م‍ک‍رم‌‏(1414هـ ق)ج‏8، ص96؛ فیومی، احمد بن محمد(1414هـ ق)ج‏2، ص208). همچنین گفته شده: «الذَّرِیَعه» و جمعِ آن «ذرایع» به معنای وسیله، دستاویز، دلیل (بستانی، فؤاد افرام(1370هـ ش)متن، ص408).

[2]. ابن عاشور، محمد بن طاهر(1420هـ ق)ج‏1، ص634؛ حقى بروسوی، اسماعیل(1405هـ ق)ج‏1، ص197.

[3]. قرطبی، محمد بن احمد(1364هـ ش)ج۲، ص5۸.

[4]. مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏1، ص325.

[5]. قرطبی، محمد بن احمد(1364هـ ش)ج‏2، ص57.

[6]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص38 و ۳۹.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۳:۱۱
سعید شریف دینی