بر آستان حضرت دوست

مطالب علمی و مذهبی

۲۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

«مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ»؛ کلمه­ ی «مَنَعَ»- فعل ماضی- یعنی از چیزی دست برداشت و منصرف شد.[1] و همچنین؛ به معنای مصدریِ «بازداشتن» نیز آمده است.[2] چنان­که بسیاری از لغویّون این کلمه را به معنای «وجود حائل بین شخص و چیزی که آن را اراده کرده» معنا نموده­ اند.[3] واژه­ی مزبور با کلماتی همچون؛ «بخشیدن» و «عطا کردن»[4] در تضاد است؛ وقتی که می­گوییم: «رجل مانع أو منّاع»، یعنی مردی که بخیل است.[5]

و حال آن که؛ واژه­ی «مَنِیع» برخلاف کلمه­

ی «مَنْع» معنا می­شود؛ چنان­که ­«رَجُلٌ مَنیِع» به مردی گفته می­شود که در اوج عزت و توانایی است[6] به طوری که راهی به سوی او نیست. همچنین؛ «حِصنٌ مَنِیع» به معنای دژ تسخیرناپذیر است که دسترسی به آن غیرمقدور خواهد بود.[7] مؤنث این واژه، «مَنِیعة»- أی؛ «إمرأةٌ مَنیعَة»[8]- است. همچنین؛ اضافه­ ی «مساجد» به «الله» تشریفی است،[9] نظیر اضافه­ ی «بیت» به «ی» در آیه ­ی «طَهِّر بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ»«بقره/125».[10]

حاصل آن که؛ یکی از قوانین اسلام، دفاع و مقابله با افرادی است که اسبابِ منع و بسته شدن مراکز فرهنگی و دینی اسلام را فراهم آورده، موجب تخریب و ویرانی آنها می­شوند. و این، حرکتی است که نتیجه­اش رواج و فساد تدریجی در سرزمین­های اسلامی خواهد بود. در حالی که مسجد، مهمترین و اصلی­ترین جایگاه برای رشد دین و مرکز کانون پرورش فرهنگ ناب اسلام است. تمسک به مساجد الهی به عنوان یک پشتوانه و ریسمان محکم، از انسان در برابر جمیع حوادث و فتنه­های رنگارنگ محافظت نموده، راه مبارزه و مقابله با مانعین و دشمنانِ دین را به او می­آموزاند.



[1]. بستانی، فؤاد افرام(1370هـ ش)ص129.

[2]. قرشى، سید على اکبر(1371هـ ش)ج‏6، ص292.

[3]. اب‍ن ‌م‍ن‍ظور، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ م‍ک‍رم‌‏(1414هـ ق)ج‏8، ص343؛ طوسى، محمد بن حسن(قرن14ق)ج‏1، ص417؛ همچنین، ر.ک: مصطفوى، حسن‏(1430هـ ق)، ج‏11، ص179.

[4]. اب‍ن‌ م‍ن‍ظور، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ م‍ک‍رم‌‏(1414هـ ق)ج‏8، ص343؛ قرشى، سید على اکبر(1371هـ ش)ج‏6، ص292؛ طریحی، فخر الدین بن محمد(1380هـ ش)ج‏4، ص۳۹۴.

[5]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص779.

[6]. ر.ک: طوسى، محمد بن حسن(قرن14ق)ج‏1، ص417؛ همچنین، ر.ک: طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص360؛ و نیز، ر.ک: ال‍ف‍راه‍ی‍دی، ‌ال‍خ‍ل‍ی‍ل ‌ب‍ن‌ اح‍م‍د(1409هـ ق)ج‏2، ص163.

[7]. بستانی، فؤاد افرام(1370هـ ش)ص875.

[8]. طوسى، محمد بن حسن(قرن14ق)ج‏1، ص417؛ ال‍ف‍راه‍ی‍دی، ‌ال‍خ‍ل‍ی‍ل ‌ب‍ن‌ اح‍م‍د(1409هـ ق)ج‏2، ص163؛ طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص360.

[9]. ابوالفتوح رازى، حسین بن على‏(1408هـ ق)ج‏2، ص120.

[10]. مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏1، ص379.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۱۵
سعید شریف دینی

«فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُون»؛ کلمه­ ی «قِیَامَة»- مصدر ِ«قَامَ یَقُومَ، قِیاماً و قِیَامَةً»، نظیر «عَادَ یَعُوُد عِیَادَاً و عِیادَةً»- نام روزی است که از قبرها برخواسته و به سوی محشر می‌روند.[1] می فرماید: «پس خداوند داوری می‌کند میان یهود و نصاری در روز قیامت نسبت به آن چیزی که در آن اختلاف داشتند».

تمامی اختلافات و گناهان در چهار دادگاه دنیوی داوری می‌شود:

اول: «دادگاه عقل»؛ با این تفاوت که بشر می‌تواند عقل را فریب دهد.

دوم: «دادگاه وجدان»؛ با این تفاوت که قانع کردن وجدان ناممکن نیست.

سوم: «دادگاه قانون»؛ در آن­جا نیز می‌تواند حقایق را مکتوم کرده و پرونده ی عملش را طوری ببندد که از کیفر نجات یابد.

چهارم: «دادگاه عرف»؛ که باید مردم داوری می‌کنند. در این­جا نیز می­توان با فریفتن أذهانِ عمومی از محبوبیت مردمی برخوردار شد.

پنجم: «دادگاه قیامت»؛ تنها دادگاهی که فریب نخورده، محل ظهور و بروز حق بوده، و حق از باطل جدا می­شود؛ همین دادگاه است. آن­جاست که به همه­ی اختلافات و اکاذیب خاتمه داده می­شود آنگاه اشاره به این آیه­ می‌نماید: «فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ فِیمَا کانُواْ فِیهِ یَخْتَلِفُون».



[1]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص358؛ داور پناه، ابوالفضل(1375هـ ش)ج‏9، ص31؛ قرشى، سید على اکبر(1371هـ ش)ج‏6، ص53.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۶ ، ۱۹:۱۰
سعید شریف دینی

«کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»؛ می­ فرماید: مشرکان نادان، همان سخن را می‌گفتند که اینها می‌گویند. به همین جهت جمله­ ی «مِثلَ قَولِهِم» همان تکرارِ کلمه­ ی «کَذَلِک» بوده و صرفاً تاکید معنوی به شمار می­رود. بنابراین مقصود از دو کلمه­ ی «مِثلَ قَولِهِم» و نیز کلمه­ ی «کَذَلک» چنین خواهد بود: «مثل شما سخن گفتند آنانی که نادانند». به بیان دیگر؛ حرف اهل کتاب با سخن مشرکانِ نادان یکی است. کلمه­ی «مِثل» صفت برای مفعول مطلقِ محذوف بوده و تقدیرش چنین است: «قَولاً مِثلَ قَولِهِم».[1]

سؤال: شباهت «مشرکان» با «اهل کتاب» چیست؟

جواب: این شباهت به دو نکته باز می­گردد:

الف) هوا و هوس،­ گرایش مادی و خلاصه ابزاراندیشیِ محض در این گروههای به ظاهر دینی- که عنوانِ اهل کتاب بر آنها اطلاق می­شود- باعث شده است که آنان از میدان حق منحرف گشته و با دین به صورت گزینشی برخورد کنند.[2] چنان­که مشرکان نیز با وجود داشتن عقل و فطرت، چراغ هدایت را نمی‌شناسند، هواپرستی و مادی گرائیِ این گروه نیز منشاء شرک شده بود. و این سخنی است که آیه ­ی ۲۴ از سوره ­ی جاثیه پرده از آن برداشته و چنین می­ فرماید: «وَ قَالُواْ مَا هِىَ إلا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَ نَحْیَا وَ مَا یُهْلِکُنَا إلا الدَّهْرُ». آری، فهم و درک این عده تنها به حیاتِ مادی و محسوسِ دنیا خلاصه شده و از زندگانیِ آخرت غافل شده­اند. از این­رو منشاءِ آثار را تنها به روزگار نسبت داده و از درکِ ماورای آن غافل و عاجزند.[3]

ب) در این آیه قول انسان­های جاهل به سخنِ عالمان و دانشمندانِ بی­عمل تشبیه شده است؛ زیرا عالم اگر به علم خود عمل نکرده و تنها ادعای باطل داشته باشد همانند انسانِ جاهل بلکه از جاهل نیز فرومایه­ تر خواهد بود. و این، همان حالتی است که برای اهل کتابِ عالم به وحی و آگاه به تورات و انجیل، نسبت به مشرکانِ جاهل به وحی و کتاب تصویر می­ شود. به بیان دیگر؛ اهل کتاب با اینکه در خدمت وحی هستند- و وحی و کتابهای آسمانی نیز برای مبرهن کردن اندیشه‌ها آمده، با این حال- بی‌برهان سخن می‌گویند.[4]



[1]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص358؛ مغنیه، محمد جواد(1424هـ ق)ج‏1، ص177؛ حقى بروسوی، اسماعیل(1405هـ ق)ج‏1، ص216.

[2]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۲۰۱.

[3]. مصطفوى، حسن‏(1430هـ ق)ج‏3، ص258.

[4]. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۲۰۱ و ۲۰۲.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۳۰
سعید شریف دینی

«وَ قَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى‏ عَلىَ‏ شَىْءٍ وَ قَالَت النَّصَارَى‏ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلىَ‏ شَىْءٍ»؛ سؤال: مقصود از «شَیْءٍ» چیست؟

جواب: در این رابطه احتمالاتی وجود دارد:

الف) «نفی موقعیت در پیشگاه خدا»؛ در این حالت معنای آیه چنین است: یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ موقعیتی در نزد خدا ندارند و مسیحیان نیز گفتند: یهودیان هیچ موقعیتی در نزد خدا نداشته و آنان بر باطل­اند.[1]

ب) «ابطال دین یکدیگر»؛ در این صورت معنای آیه چنین است: یهود گفتند: نصاری چیزی از دین ندارند بلکه دینشان باطل و کفر است، و مسیحیان گفتند: یهودیان چیزی از دین ندارند بلکه دینشان باطل و کفر است.[2]

ج) «نفی ایمان یکدیگر»؛ مقصود از شئِ اول، تدیّن نصرانی­ها به نصرانیت، و مقصود از شئِ دوّم، تدین یهودیان به یهودیت است. یعنی هر کدام از یهود و نصرانی تدین یکدیگر را نفی می‌کردند.[3]

بر اساس احتمال اول؛ هر کدام از یهودیان و مسیحیان، هم اصل نبوت موسی و عیسی علیه السلام و هم مکتب آنها را قبول دارند، لکن یکدیگر را از جایگاه و موقعیّتی که باید در محضر صاحب اصلی دین داشته باشند، نفی می‌کنند.

بر اساس احتمال دوم؛ یهودیان و مسیحیان، اصل نبوت موسی و عیسی  علیه السلام را قبول داشتند، لکن مکتب آنها را رد می‌نمودند. یهودی می‌گفت: دین مسیحیت باطل است و مسیحی می‌گفت: دین یهود باطل است.

بر اساس احتمال سوم؛ هر گروه، تدین به دین و دین­مداری را از گروه دیگر نفی می‌کردند. به بیان دیگر؛ آنها کاری به اصل نبوت و مکتب نداشته و مکتبشان را ثابت می­دانستند اما به هر یک نسبت بی­دینی می‌دادند یعنی کسی که تنها نامش متدین است اما به دینش عمل نمی­کند. این قول از قبیل آیه ­ی 5 از سوره ­ی جمعه است که می­ فرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أسْفَارَا...»، یهودیان، تورات می­خواندند ولی همچون حمار آن را به دوش می­ کشیدند، چرا که در مقابل حق تعالی خضوع نکرده، تمرّد ورزیدند و دستاویز وعده­ های مالی شدند.

از نظر ما؛ احتمال سوم قوی­تر است. چون قرآن کریم در آیه­ ی 68 از سوره­ ی مائده می­ فرماید: «قُلْ یَا أهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلىَ‏ شَىْءٍ حَتىَ‏ تُقِیمُواْ التَّوْرَاةَ وَ الْانجِیلَ...»، با دقت در این آیه از جمله­ ی «حَتىَ‏ تُقِیمُواْ التَّوْرَاةَ وَ الْانجِیلَ» نفیِ «لَسْتُمْ عَلىَ‏ شَىْءٍ» روشن می‌شود. زیرا آنها نبوت و مکتب را قبول داشتند، ولی تدینِ یکدیگر را نفی می‌کردند.

­می­توان گفت: ‌دو گروه یهود و نصاری، به نوعی گرفتار پلورالیزمِ دینی بوده و معتقد بودند: هر کس به دین خودش عمل کند اهل نجات است! و لهذا یهودی می‌گفت: مسیحی به دین خودش عمل نمی‌کند و مسیحی نیز همین نسبت را به یهودی می‌داد. در حالی که دین مقدس اسلام، حتی تدیّن آنها به مکتب موسی و عیسی علیه السلامرا هم نفی می‌کند. چرا که این دو گروه اگر در واقعِ امر به دو کتاب آسمانی تورات و انجیل معتقد بوده و حقیقتاً به مبانی و احکام این کُتب ایمان می­آوردند می­بایست اسلام را پذیرا شوند زیرا مهمترین مسئله­ ای که در این کُتب مضبوط بود- و بعدها مورد تحریف واقع شد- بشارت منجی و مژده به آمدن پیامبر آخرالزمان بود.

شریعت ناب و مطهره­ی اسلام ضمن رد و نفی مکتب پلورالیزم، اسلام را دین حقّه معرفی کرده و این حقیقت را در آیه­ ی ۸۵ از سوره­ ی آل عمران بدین شکل بیان می­کند: «وَ مَن یَبْتَغِ غَیرَ الْإسْلامِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْه‏».[4]


[1]. مکارم شیرازى، ناصر(1421هـ ق)ج‏1، ص342.

[2]. فیض کاشانی، ملا محسن(1415هـ ق)ج1، ص180.

[3]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص359.

[4]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۲۱۵-۲۱۰.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۲۶
سعید شریف دینی

«مَنْ أسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ»؛ قرآن کریم در این آیه نیز به دو اصلِ دیگری می­پردازد که متعبد شدن به این اصول عامل بهشتی شدن انسان است؛ اصل اول در آیه ی ۶۲، و اصل دوم را آیه­ ی ۸۱ از همین سوره بیان کرد، و اصل سوم نیز مربوط به آیه ­ی مورد بحث است. بنابراین، از تلفیق این سه آیه با هم به دست می ­آید که مراد از «ایمان»، «تسلیم شدن در برابر خدا» و مقصود از «احسان»، «عمل صالح» است. پس بر اساس آنچه بیان شد، برای بهشتی شدن دو رکن لازم است: یکی، اسلام ناب. و دیگری، عمل صالح.[1] چنان­که آیه­ ی 29 از سوره­ ی رعد مؤید این احتمال است. زیرا در آن­جا نیز، این دو رکن را اساس رستگاری می‌داند.

در ارتباط با معنای تفسیری کلمه­ی «أسلَمَ» سه معنای دیگر نیز بیان شده است:

الف) «أخلَصَ نَفسَه لِلَّه»؛[2] خود را برای خدا خالص کرده و تنها در راه خشنودی او قدم بنهد.

ب) «وَجَّهَ وَجهَهُ لطَاعَةِ الله»؛[3] چهره ­ی خود را تنها برای فرمانبرداری حضرتش متوجه سازد.

ج) «إستَسلَمَ لِأمرِ الله»؛[4] امر خدا را قبول کرده و برای او خضوع نماید چرا که اصلِ اسلام، خضوع است.



[1]. ر.ک: طباطبایى، سید محمد حسین‏(1417هـ ق)ج‏1، ص258.

[2]. سبزوارى نجفى، محمد بن حبیب الله‏(1419هـ ق)ص22؛ شبّر، سید عبدالله(1412هـ ق)ص56؛ طب‍رس‍ی‌، ف‍ض‍ل‌ ب‍ن‌ ح‍س‍ن‌(1428هـ ق)ج‏1، ص72.

[3]. ر.ک: طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص358؛ همچنین، ر.ک: کاشانى، ملا فتح الله (1423هـ ق)ج‏1، ص214؛ و نیز، ر.ک: خطیب، عبدالکریم(1386هـ ق)ج‏3، ص910.

[4]. ر.ک: طوسى، محمد بن حسن(قرن14ق)ج‏1، ص413؛ همچنین، ر.ک: طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص358؛ و نیز، ر.ک: شوکانى، محمد بن على(1414هـ ق)ج‏2، ص119.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۳۳
سعید شریف دینی

«قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ»؛ این آیه، به تقبیح تقلید کورکورانه پرداخته و به این نکته إشعار دارد که تقلید و پیروى از دیگران بدون دلیل و برهان فاسد است زیرا اگر تقلید جایز بود از آنها براى اثبات گفتارشان برهان خواسته نمی­شد. در حالی که تحقیق و محاجّه در امر دین و تقاضاى دلیل و برهان بر آن جایز است،[1] چرا که اساس دین بر برهان و حجت بوده و عناصر اصلی دین الهی را برهان تشکیل می‌دهد. بر اساس آنچه گفته شد؛ تقلید جاهل از مجتهد و فقیه بر اساس برهان است اما تقلید عوام از عوام، فاقد منطق و یک تقلید جاهلانه به حساب می­آید. آیه­ ی ۴۳ از سوره­ ی نحل و آیه­ ی ۷ از سوره ­ی انبیاء، دلالت بر جواز تقلید و رجوع به خبره، عالم و کارشناسِ دینی می‌کند؛ می­فرماید: «فَسْئَلُوا أهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».

6. ساختارشناسیِ واژه­ی «بُرهَان» و اقوال مرتبط

«قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ»؛ «برهان» به معنای بیان، دلیلِ روشن­گر و جدا کننده­ی میان حق و باطل، و صدق و کذب است.[2] به بیان دیگر؛ «برهان» سخنی است که به عنوان حجت و دلیل از آن استفاده می­شود.[3]

پیرامون حرف الف و نون در کلمه­ی «بُرهان» و اصل اشتقاق واژه ­ی مزبور دو دیدگاه موجود است:

الف) حرف نون در این کلمه اصلی باشد؛ که مصدرِ آن «بَرْهَنَةٌ»[4] است، چنان­که می­ گوییم: «بَرْهَنَ، یُبَرْهِن، بَرْهَنَةً».[5]

ب) حرف نون در واژه­ ی مزبور زائده باشد؛ که از «بَرَهَ یَبْرَهُ» اشتقاق شده باشد.[6] راغب می­نویسد: این واژه به هنگام سپید شدن چیزی به کار می­روند.[7] بنابراین معناهایی همچون؛ «سفید» و «روشن»[8] نیز از مشتقات همین معنا خواهند بود.

از این­رو کلمه­ ی مورد بحث بر کلامِ روشنِ بی‌ابهام و بر امرِ بیّنِ بی‌خفاء اطلاق می­شود، و آنگاه از باب «إشتقاق انتزاعی»، واژگانی چون «بَرْهَنَ یُبَرْهِنُ بَرْهَنَةً فهو مُبرهِن» از آن مشتق شده است؛ چنان‌که «سَلْطَنَ یُسَلْطِنُ» از «سُلْطان»- از ماده­ ی «سلط»- اشتقاق یافته است.[9]



[1]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص356.

[2]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج۶، ص۱۸۴.

[3]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص121.

[4]. ر.ک: آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص358؛ همچنین، ر.ک: راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ج۶، ص۱۸۴؛ و نیز، ر.ک: محی الدین، درویش(1415هـ ق)ج‏1، ص168.

[5]. ر.ک: محی الدین، درویش(1415هـ ق)ج‏1، ص168؛ همچنین، ر.ک: مصطفوى، حسن‏(1430هـ ق)ج‏1، ص262؛ و نیز، ر.ک: اب‍ن ‌م‍ن‍ظور، م‍ح‍م‍د ب‍ن‌ م‍ک‍رم‌‏(1414هـ ق)ج‏13، ص51.

[6]. ر.ک: آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج‏1، ص358.

[7]. ر.ک: راغب اصفهانی، حسین بن محمد(1412هـ ق)ص121.

[8]. قرشی، سید علی اکبر(1377هـ ش)ج‏1، ص216؛ قرشى، سید على اکبر(1371هـ ش)ج‏1، ص190.

[9]. مصطفوى، حسن‏(1430هـ ق)ج‏1، ص262؛ همچنین، جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص184 و ۱۸۵.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۳۱
سعید شریف دینی

«وَ قَالُواْ لَن یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إلا مَن کانَ هُوداً أوْ نَصَارَى‏»؛ خدای تعالی با استعمالِ کلمه­ ی «أو»، به اصل ادعای این دو گروه پرداخته و سخنِ هر دو طایفه را نقل نموده است. بنابراین، آیه ­ی مورد بحث با استناد و استفاده از واژه­ ی مزبور می­ خواهد بفرماید: هر دو گروه- یعنی یهودیان و مسیحیان- مدعیِ مالکیتِ بهشت بودند، بدین صورت که «یهودیان» می‌گفتند: فقط گروه یهود است که به بهشت می‌رود. از این­رو مسیحیان و سایرین اهل بهشت نخواهند بود! چنان­که «مسیحیان»؛ نیز می‌گفتند: تنها مسیحیان­اند که مستحق بهشت خواهند بود. به همین جهت یهودیان و سایر گروهها از این موهبت عظیم محرومند؛ و این، سخنی بود که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بدان اشاره نموده است.[1]

آیه­ ی مورد بحث، همانند آیه­ ی 135 از سوره­ ی بقره است که می­فرمود: «کُونُوا هُوداً أوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا...»،[2] در آن آیه نیز ادعای یهودیان این بود که می­ گفتند: یهودی شوید تا هدایت شوید! چنان­که گروه نصرانی هم می‌گفت: اگر نصرانی شوید هدایت یافته­ اید!



[1]. ر.ک: داور پناه، ابوالفضل(1375هـ ش)ج‏2، ص535.

[2]. بیضاوى، عبدالله بن عمر(1418هـ ق)ج‏1، ص101؛ اندلسى، ابوحیان محمد بن یوسف(1420هـ ق)ج‏1، ص561؛ فخر رازى، محمد بن عمر(1420هـ ق)ج‏4، ص5.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۴۱
سعید شریف دینی

«إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ»؛ خدای تعالی در این فقره از آیه می­ فرماید: چیزى از اعمال شما بر من پوشیده نبوده و نخواهد بود، و در آینده­ ای بسیار نزدیک پاداش نیکی­ ها و کیفر زشت­کاری هاى شما را می­د هد. و لهذا؛ بدانید کسى متصدّى این کار است که هیچ عملى از دیده­ی تیزبین او پوشیده نیست و اعمال شما در نزدش ضایع نخواهد شد. بلکه ثواب آن را به اضعاف مضاعف به شما مرحمت می­نماید.[1]

مرحوم طبرسی در ارتباط با این بخش از آیه می­نویسد: این جمله- به طور غیر مستقیم- بر وعد و وعید و نیز امر و زجر دلالت دارد، هرچند- به حسب ظاهر لفظ- إخبار از معناى دیگر است.[2]



[1]. حسینى، شاه عبدالعظیمى حسین بن احمد(1363هـ ش)ج‏1، ص229.

[2]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص355.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۳۹
سعید شریف دینی

«وَ ما تُقَدِّمُوا لِأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّه‏»؛ سؤال: مقصود از «خَیرٍ» در این بخش از آیه چیست؟

جواب: در این ارتباط اقوالی مطرح شده است که بیان پاره­ای از آنها پرداخته می­شود:

الف) علامه­ ی جوادی می ­فرماید: مراد از «خیر» در آیه­ ی مورد بحث، همان تجسّم عمل است.[1]

به نظر ما؛ با این که سخن مزبور از استحکام بالایی برخوردار است و لکن این سخن که «خیر» را به تجسّم عمل اختصاص بدهیم، با روح برخی از آیات و روایات در تخالف خواهد بود. به عنوان نمونه؛ آیه ­ی 57 از سوره­ ی یوسف، أجر أخروی را «خیر» دانسته و این­گونه معرفی می­کند: «وَ لاجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُون».

ب) برخی دیگر از مفسران معتقدند: مقصود از «خَیرٍ»، «ثواب» است؛ «أی؛ تَجِدُوا ثَوابَهُ».[2] لازم به ذکر است علامه جوادی این رأی را به فخر رازی نیز منتسب می­کند.[3]

به نظر ما؛ این نظر با آیه­ ی 30 از سوره­ ی آل ­عمران در تخالف است؛ چنان­که فرمود: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أنَّ بَیْنَها وَ بَیْنَهُ أمَداً بَعیداً»، زیرا این آیه دلالت دارد بر این که فرد، عین عمل را می‌یابد. عینیت به معنای این است که در قیامت عمل هر کس به صورت­های گوناگون ظاهر می‌شود به طوری که انسان می‌فهمد این چیزی که مشاهده می‌کند عین کار اوست منتها آن را در قالب صورت­های بهشتی- همچون؛ نهر شیر یا عسل و قصرها- می‌بیند. چنان­که فرمود: «مَّثَلُ الجَنَّةِ الَّتىِ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أنْهارٌ مِّن مَّاءٍ غَیْرِ ءَاسِنٍ وَ أنْهَارٌ مِّن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ وَ أنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّی وَ لَهُمْ فِیهَا مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِّن رَّبّهِمْ کَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فىِ النَّارِ وَ سُقُواْ مَاءً حَمِیماً فَقَطَّعَ أمْعَاءَهُ»«محمد/15».

پس مقصود از عینِ عمل، عینیت مادی نیست بلکه این مسئله همانند غذای سالمی است که آن را می‌خورید. و در عرف نیز، به رشد و نموی که از خوردن غذای سالم برای بدن ایجاد می‌شود می­گویند: این رشد و نمو عین همان غذای سالم است.

ج) عده­ای دیگر از مفسران معتقدند: مقصود از «خیر»، «مال» است، یعنی صدقه­ای که با رغبت در راه خدا داده می شود.[4]

د) به نظر می­رسد؛ قرآن کریم در صدد اشاره به این مطلب باشد که اطاعت از دستورات خداوند، بی­هدف نیست، یعنی نظیر اطاعت عبد از مولی و رعیت از کارفرما نیست. بلکه انسان­ها در آن­جا مراتب، مقامات و درجات خودشان را می‌بینید. زیرا، کلمه­ی «خیر» اسم تفضیل نیست، بلکه نوعی وصف است- مثل شیخ- به معنای مطلوب، یعنی مطلوب، اصل اعمال و پیامد زیبای آن را خواهید دید. سرنوشت و نهایت کار شما بی­ هدفی نیست بلکه زندگی یک مسلمان قطعاً دارای غایت و هدف است و شما این هدف و مقصود را در آن­جا خواهید دید. برخلاف فردِ کافر که هم­اکنون به بی­هدف بودنِ عملش واقف است. بنابراین، درک هدف والای زندگانیِ موقتِ دنیوی و پی بردن به پوچی زندگی کافر، بزرگترین خیری است که مؤمن از هم­اکنون به آن رسیده است در حالی که کافر درک فوق را ندارد.



[1]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص۱۷۶-۱۷۴.

[2]. طبرسى، فضل بن حسن‏(1372هـ ش)ج‏1، ص355؛ میبدى، رشید الدین احمد(1371هـ ش)ج‏10، ص271؛ نووى جاوى، محمد بن عمر(1417هـ ق)ج‏1، ص۳۹.

[3]. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص۱۷۵ (پاورقی).

[4]. بغدادى، علاء الدین على(1415هـ ق)ج‏1، ص71؛ بغوى، حسین بن مسعود(1420هـ ق)ج‏1، ص155.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۵۷
سعید شریف دینی

«حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهُ بِأمْرِهِ إنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ»؛ سوال: مقصود از «أمر» در این بخش از آیه ­ی شریفه چیست؟

جواب: مقصود، مطلق دستور- چه در ناحیه تکوین و چه در بخش تشریع- است،[1] اما این احتمال نیز وجود دارد که دستورِ فوق فقط تشریعی باشد- یعنی همان فرمانِ جهاد و جزیه[2]- که در آیه­ ی 29 از سوره­ ی توبه بدان اشاره شده است.[3] همچنین؛- همان­طور که اشاره شد- فرمان مذکور به صورت مقطعی است و در آینده دستور دیگری مبنی بر جهاد صادر، و در آن مقطع مسلمانان بر شما پیروز می­ شوند. بر این اساس انتهای آیه ­ی مورد بحث به قدرت مسلمانان اشاره می­کند.



[1]. ر.ک: همان، ص159.

[2]. بیضاوى، عبدالله بن عمر(1418هـ ق)ج‏1، ص100؛ ابن عاشور، محمد بن طاهر(1420هـ ق)ج‏1، ص653؛ مظهرى، محمد ثناء الله(1412هـ ق)ج‏1، ص114.

[3]. ر.ک: جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص159؛ همچنین، ر.ک: سمرقندى، نصر بن محمد بن احمد(1418هـ ق)ج‏1، ص84.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۵۴
سعید شریف دینی