نکاتی پیرامون مسئله ی «امامت» در ایه ی 124 سوره ی بقره
«قَالَ إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»؛ در رابطه با این بخش از آیه نکاتی وجود دارد که بدان اشاره خواهد شد:
الف) «امامت»، همانند فقاهت و اجتهاد نیست که یک منصب اکتسابی باشد، بلکه یک مقام موهبتی[1] است و شایسته ی إعطا به هر فردی نخواهد بود. بنابراین، جعلِ امامت به دست خداست[2] و بشر را نرسد که امام و پیشوا برای خود انتخاب کند.[3] از اینرو مقام فوق را با کلمه ی «جَعل» بیان داشت و اینگونه فرمود: «اللَّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ»«انعام/124».
بنابراین، مسئله ی امامت و رسالت، از مواهب الهی به شمار میآید چرا که کلمه ی «جعل» در این جا همان «تألیف» خواهد بود.[4] این آیه میفرماید: «جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» یعنی «جعلتُ إبراهیمَ اماماً»، جعلِ تالیفی غیر از جعل بسیط بوده و در آن موهبت خاصی خوابیده است.
ب) در مورد متعلقِ «لِلنّاس»، دو دیدگاه وجود دارد:
دیدگاه اول: این کلمه متعلّق به «جَاعِلُک» باشد[5] که در این صورت «لام» برای امتنان است.[6] یعنی مسئله ی امامت، بزرگترین و مهمترین مصلحتی است که نصیب مردم گشته، و در حقیقیت این مسئله، لطف و منت خدای تعالی بر بشریت است.[7]
دیدگاه دوم: کلمه ی مزبور، متعلق به محذوف[8]- یعنی واژهی «إستَقرّ»- باشد، آنگاه جمله ی «إستَقرّ لِلنّاس» صفت برای «إماماً» خواهد بود.[9] و در اینجا به طور قطع، تقدیم صفت بر موصوف نشان دهنده ی اهمیت و ارزش والای مقام امامت در بُعد اجتماعی، عقیدتی، دینی و سایر مقامها خواهد بود. اعتقادی که فاقد امام علیه السلام باشد خسارتی جبرانناپذیر را در ناحیه ی فرد و جامعه به دنبال خواهد داشت. پس خداوند امامت را بر مردم مستقر ساخت تا جامعه از فروپاشیِ فرهنگی، عقیدتی، و در یک کلام از فروپاشیِ توحیدی حفظ شود.
ج) در رابطه با لفظِ «امام» و تفسیر آن، به چند نکته اشاره میشود:[10]
1. «امام» به معنای «نبوّت»؛ بسیاری از مفسّران گفته اند: «امامت» در این آیه به معنی «نبوت» است،[11] زیرا ضمیر در کلمهی «أتَمَّ» به «ربّ» بازگشته و جمله ی «قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً»، عطف تفسیری بر کلمهی مزبور- یعنی «أتَمَّ»- است. و مقصود از اِتمام کلمات این است که خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را به مقام «نبوت» منصوب نمود.
اما به نظر ما؛ اگر تفسیرِ فوق صحیح باشد، لازمهاش این است که بپذیریم حضرت ابراهیم علیه السلام تا آن زمان نبی نبوده است! در حالی که چنین نیست. حضرت، صاحب مقام نبوت بوده و منصب امامت نیز در اواخر عمرِ شریف حضرت به ایشان تفویض شد.
2. «امام» به معنای «الگو و اُسوه»؛[12] معنای مزبور در هر رسول و نبیای وجود دارد. علاوه بر آن که؛ خصائص و امتیازات حضرت ابراهیم علیه السلام قبلاً بیان شده بود، چنانکه در آیه ی ۴ از سورهی ممتحنه میفرماید: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فىِ إِبْرَاهِیمَ».
3. «امام» به معنای «امام الأنبیاء»؛[13] یعنی معنای آیه ی «إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» این باشد که «من ابراهیم علیه السلام را امام بر انبیاء منصوب، و انبیاء را نیز تابع ملّت و مذهب او کردم». چنانکه آیه ی 123 از سوره ی نحل به این نکته اشاره کرده و می فرماید: «ثُمَّ أوْحَیْنَا إِلَیْکَ أنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً». از اینرو همه ی پیامبران الهی مخاطبِ آیه ی «مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً» شده اند.
جوابِ دیدگاه أخیر با اشاره به سه نکته روشن میشود:
اولاً: این سخن، با ظهور آیه مناسبت ندارد، زیرا ظاهر آیه این است که جناب ابراهیم علیه السلام پیامبر برای همه ی مردم است، چنانکه فرمود: «جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً».
ثانیاً: پیروی از آئین ابراهیمی غیر از پیروی نمودن از خودِ ابراهیم علیه السلام است، در حالی که بحث ما در این آیه، پیروی نمودن از خود ابراهیم علیه السلام است، چنانکه آیه ی شریفه می فرماید: «خداوند او را امام کرد». یعنی هر دستوری که بدهد باید اطاعت شود. اما در آیه ی «إتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ» به پیروی نمودن از آئین آن حضرت دستور میدهد.
ثالثاً: حضرت ابراهیم علیه السلام خود، از پیروان حضرت نوح علیه السلام است، چنانکه در آیهی ۸۳ از سورهی صافات اینگونه فرمود: «وَ إِنَّ مِن شِیعَتِهِ لابْرَاهِیمَ»، یعنی از پیروان حضرت نوح علیه السلام ، حضرت ابراهیم علیه السلام است. بر این اساس، چگونه میتوان ایشان را بر حضرت نوح علیه السلام امام نمود؟ معنا ندارد که مأموم، امام شود!
4. «امام» به معنای «زعیمِ سیاسی و اجتماعی»؛ چنانکه مرحوم طبرسی در مورد جمله ی «جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» اینگونه فرمود: «إنی جاعلک إماما یقتدى بک فی أفعالک و أقوال».[14]
آنگاه ایشان در ادامه می فرماید: زیرا از لفظ «امام» دو امر فهمیده میشود؛ اول، همین معنایی که ارائه شد. و دوم، «امام» آن کسی است که اموری را- همچون؛ نصب والی در شهرها، اقامه ی حدود و محاربه با مکّاران و دشمنان- سیاست و تدبیر کند.[15]
لکن به نظر ما؛ اشکالِ دیدگاه فوق این است که اگر این نظر را قبول کنیم، انفکاک پیامبری از زعامت لازم خواهد آمد. یعنی بسیاری از پیامبران زعامت سیاسی و اجتماعی مردم را نداشته باشند، در حالی که قرآن کریم در مورد کشته شدن انبیاء و پیروان ایشان چنین می فرماید: «وَ کَأیِّن مِّن نَّبِىٍّ قَتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیر»«آلعمران/146»، و نیز فرمود: «وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّنَ بِغَیْرِ الْحَقِّ»«بقره/61».
چگونه ممکن است این همه انبیاء کشته شوند در حالی که زعامت مردم را نداشته باشند؟! چنین چیزی معقول نیست. قطعاً این پیامبران الهی گرفتار محاربه با اعداء، درحوزه ی تشکیل حکومت و رهبری سیاسی مردم بودهاند و غیر از این، فرض دیگری به نظر نمیرسد.
5. «امام» به معنای «هدایت باطنی انسانها به ملکوت»؛[16] از نظر مرحوم علامه طباطبائی، مسئلهی امامت فراتر از حاکمیّت و نبوّت، و از شئون و لوازم نبوت، بلکه مقامی ملکوتی است که ارواح مردم را به ملکوت عالم پیوند میدهد.[17] امام علیه السلام ، هم مقام ملکی دارد؛ که امور دنیایی مردم را تأمین میکند، و هم مقام ملکوتی؛ که در قلب مردم تصرف کرده و قلوب آنها را با ملکوت جهان پیوند میدهد.
ثمرهی دیدگاه مزبور این شد که چنین امامی، باید معصوم و مصون از خطا و اشتباه باشد. پس به همین جهت بود که از نسل حضرت ابراهیم علیه السلام فرزندان صالح ایشان عهده دار مقام امامت شدند.
[1]. همان، ص268.
[2]. مغنیه، محمد جواد(1424هـ ق)ج1، ص197 و 198.
[3]. طیب، سید عبدالحسین(1378هـ ش)ج2، ص179.
[4]. جوادی آملی، عبدالله(1385هـ ش)ج6، ص441.
[5]. دعاس و حمیدان و قاسم(1425هـ ق)ج1، ص53؛ آلوسى، سید محمود(1415هـ ق)ج1، ص373؛ استرآبادى، محمد بن على(بیتا)ج1، ص87.
[6]. حسینى همدانى، سید محمد حسین(1404هـ ق)ج1، ص325.
[7]. بلاغى نجفى، محمد جواد(1420هـ ق)ج1، ص123.
[8]. دعاس و حمیدان و قاسم(1425هـ ق)ج1، ص53؛ محی الدین، درویش(1415هـ ق)ج1، ص183؛ نجفی خمینی، محمد جواد(1398هـ ق)ج1، ص418.
[9]. طبرسى، فضل بن حسن(1372هـ ش)ج1، ص377.
[10]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: ج6، ص469-441؛ همچنین، ر.ک: ابن جزى غرناطى، محمد بن احمد(1416هـ ق)ج1، ص28.
[11]. مظهرى، محمد ثناء الله(1412هـ ق)ج1، ص123؛ مغنیه، محمد جواد(1424هـ ق)ج1، ص197؛ فخر رازى، محمد بن عمر(1420هـ ق)ج4، ص36.
[12]. قرطبی، محمد بن احمد(1364هـ ش)ج2، ص107؛ ثعالبى، عبدالرحمن بن محمد(1418هـ ق)ج1، ص313؛ ابن جزى غرناطى، محمد بن احمد(1416هـ ق)ج1، ص28.
[13]. صادقى تهرانى، محمد(1365هـ ش)ج2، ص132 و 133.
[14]. طبرسى، فضل بن حسن(1372هـ ش)ج1، ص380؛ همچنین، ر.ک: دخیل، على بن محمد على(1422هـ ق)ص29.
[15]. طبرسى، فضل بن حسن(1372هـ ش)ج1، ص380.
[16]. طباطبایى، سید محمد حسین(1417هـ ق)ج1، ص272.
[17]. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: همان، ص274-272.